سلام
شب یلداتون مبارک رفقاااا
حال نوشتن ندارم ولی مینویسم
چشمهایت سیراب سراب
و نگاهم،
تاول زده از تابش تشنگی
برویم دعای باران بخوانیم .
تو با دل من
من با دل تو
باور کن با لبخند چترهایمان بر می گردیم
جزر و مد های زیادی آمده اند و رفته اند
مـــــــوج در مـــــــوج
امـــــــــا نمی دانم چرا
هنوز هم بر تن خیس ســــاحل
نام تــــــــــو را می بینمـــــــ ...!
ساعت از نیمه شب گذشته است و من به این می اندیشم :
اگر کاری که ” عشق ” با من کرد با تو می کرد
چند روز دوام می آوردی ؟؟؟؟
نظرات شما عزیزان:
mahsa
ساعت21:39---23 دی 1391
شلام
وبت خیلی اوشلو نازههه
به منم شل بژن
لاشتی لینک شدی
بای
ramin
ساعت2:18---6 دی 1391
کاش وقتی آسمان بارانیست چشم را با اشک باران تر کنیم ، کاش وقتی که تنها می شویم، لحظه ای را یاد یکدیگر کنیم
...
مهران جون تو در تقویم دلم میمانی
زینب
ساعت23:39---5 دی 1391
سلام داداشی من که میام بیمعرفت نشدم.ولی خوب کمتر میام آخه امتحانام شروع شده دیگه کمتر فرصت میکنم بیام.بازم ممنون داداش جونم
دختر کویر
ساعت18:37---5 دی 1391
به من مجوز چاپ نمیدهند,میگویند:
داستانی که نوشته ای قابل باور نیست!
من فقط خاطراتم را نوشته بودم!!
sogand
ساعت23:22---4 دی 1391
در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم
می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد
که مرا زندگانی بخشد
چشمهای تو به من می بخشد شور عشق و مستی
و تو چون مصرع شعری زیبا
سطر برجسته ای از زندگی من هستی
دفتر عمر مرا با وجود تو
شکوهی دیگر
رونقی دیگر هست
می توانی تو به من زندگانی بخشی
یا بگیری از من آنچه را می بخشی
من به بی سامانی ، باد را می مانم
من به سرگردانی ، ابر را می مانم
من به آراسته گی خندیدم
منه ژولیده به آراسته گی خندیدم
سنگ طفلی اما
خواب نوشین کبوتر ها را در لانه می آشفت
قصه ی بی سر و سامانی من
باد با برگ درختان می گفت
باد با من می گفت :
" چه تهی دستی مرد ! "
ابر باور می کرد
من در آئینه رُخ خود دیدم
و به تو حق دادم
آه ... می بینم ، میبینم
تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
من به اندازه زیبایی تو غمگینم
چه امید عبثی
من چه دارم که تو را در خور ؟!
هیچ !
من چه دارم که سزاوار تو ؟!
هیچ !
تو همه هستی من
هستی من
تو همه زندگی من هستی
تو چه داری ؟! .... همه چیز
تو چه کم داری ؟! ...هیچ !
بی تو در می یابم
چون چناران کهن
از درون تلخی واریزم را
کاهش جان من ، این شعر من است
آرزو می کردم که تو خواننده ی شعرم باشی
راستی .... شعر مرا می خوانی ؟!
باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی
نه .... دریغا ، هرگز
کاشکی شعر مرا می خواندی !!!
1
ساعت12:08---4 دی 1391
Webet alie
Montazere hozore garmetam
شیـ♥احسان♥ـطون
ساعت16:56---3 دی 1391
سلام سلام....خوبی؟؟؟
ممنون که اومدی
وبتم خوشگله و غمگین
بیسسسسسسسسسسسسسسسسست
ریحان
ساعت22:34---2 دی 1391
سلین اپم
زینب
ساعت23:10---1 دی 1391
سلام داداش جونم شرمنده ب خاطر تاخیرم.آغاز زمستون مبارک.
خوب ولی تو بهتر از اینا می تونستی بنویسی.ممنون که همچنان همراهیم می کنی.در ضمن من بی معرفت نیستم.
دختر کویر
ساعت23:50---30 آذر 1391
منتظر کسی باش که اگه حتی در ساده ترین لباس بودی،حاضر باشه تو رو به همه دنیا نشون بده و بگه این دنیای منه.
یلدات مبارک...
عشق؟؟؟؟؟!!!عشق چیه؟؟!!اینا همش حرفه...امروزه چیزی به اسم عشق وجود نداره...الکی خودتو به خاطر جیزی که وجود نداره بی ارزش نکن...
امروزه عشق یعنی هوس..یعنی سرگرمی...یعنی زنگ تفریح
ramin
ساعت21:27---30 آذر 1391
ارزوهات مبارک
شب یلدات مبارک
دختر آدم
ساعت21:22---30 آذر 1391
پاییز ثانیه ثانیه می گذرد، یادت نرود این جا کسی هست که به اندازه
تمام برگ های رقصان پاییز برایت آرزوهای خوب دارد.
عمرتان یلدایی، دلتان دریایی، روزگارتان بهاری
یلدای خوشی را برایتان آرزو می کنم . . .
sia
ساعت18:38---30 آذر 1391
ی خواهش: دیگه با این فونت ننویس
ی نصیحت : خودتو ارزون نفروش
ی تبریک : یلدات مبارک
اینای رو که گفتم از دای گوش کن نه از سیا
ریحان
ساعت16:22---30 آذر 1391
سلام یلدای شما هم مبارک خوب بود اهنگ وبت این یکی قشنگتره
پريسا
ساعت14:32---30 آذر 1391
سلام. خوبيد؟
يلدا ي شما هم مبارك باشه....
خيلي زيبا نوشتيد ممنون كه خبرم كرديد...
جزر و مد های زیادی آمده اند و رفته اند
مـــــــوج در مـــــــوج
امـــــــــا نمی دانم چرا
هنوز هم بر تن خیس ســــاحل
نام تــــــــــو را می بینمـــــــ ...!
پاسخ:ممنون
شب یلداتون مبارک...پاسخ:ممنون
mahsa
ساعت10:57---30 آذر 1391
برآنچه گذشت
آنچه شکست
آنچه نشد
آنچه ریخت
حسرت نخور
زندگی اگر آسان بود با گریه آغاز نمیشد . . .
زهره
ساعت8:45---30 آذر 1391
هیچ گاه "
به خاطر " هیچ کس "
دست از " ارزشهایت " نکش؛
چون ... زمانی که آن فرد از تو دست بکشد؛
تو می مانی و یک " منِ " بی ارزش ...!
کلبـــــــــه تنهــــــــــــــایی!!!
ساعت0:10---30 آذر 1391
به آخـــــــــــــر پایئز رسیدیم... همه دم میزنند از شمردن جوجه ها!!!!
اما تو ...
* بشمار تعداد دلهایی که به دست آوردی...
* بشمار تعداد لبخندهایی که به لب دوستات نشاندی...
*بشمار تعداد اشکهایی که از سر شوق و غم ریختی...
فـــــــــــــــــــــصل زردی بود...
تو چقدر سبز بودی؟؟!!
†ɢα'§ : <-TagName->